امير عليامير علي، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات خوب امیر علی

روز پدر

سلام امير علي جان در حالی برايت اين مطلب رو می نویسم که خيلي وقتا دلتنگ ديدارت ميشم و دوست دارم حضور گرمت رو بيشتر احساس كنم و این حال منو خوب می کنه حتی خوب تر از همیشه و درست مثل همون روزهای اولی که تو رو دیدم و عاشقت شدم، سخت مشتاق داشتن دستان گرم تو هستم پسرم . دستهايي که روزهای سخت بی قرارمو آروم می کنه .دستهايی که دلم می خواد روی چشمام بذارم و احساس كنم دستهاي گرم كوچولوتو. پسرك دوست داشتني من، زمان به وقت چشمان خوشگل تو ،سوم خرداد سال ١٣٩٢ شمسی و به عبارتی دیگر سيزدهم رجب  سال ١٤٣٤ قمری است . و نشانی دقیق ترش آنکه ، امشب شب میلاد فخر کائنات جهان ، الگوی شجاعت و شهامت ، حضرت علی (ع) است . و چه زیبا به نام « ...
30 خرداد 1392

لحظات ناب

سلام امير علي جان : امروز دوشنبه 27 خرداد سال 92 است و خوشحالم که باز هم فرصتي دست داد تا بتوانم برايت مطلبي به يادگار بگذارم .روزها در حال سپري شدن هستند و تو روز به روز بزرگتر ميشوي و بيشتر خودتو تو دل من و ماماني جا ميكني ، پسر گلم اين روزها هر وقت كه صدايت ميكنم مشتاقانه به طرفم مي آيي و خودتو تو بغلم رها ميكني و در كنار تو بودن احساس قشنگيه كه خيلي وقتا دلم براي اين لحظات تنگ ميشه. امير علي جان بودن در كنار تو هميشه باعث خوشحالي ما ميشه و چه شیرینه کسی را که دوست داري ، در هر زمان که صدايش كني در کنارت باشه و لحظاتت را قشنگ و زيبا کنه . امير علي جان پسر قشنگم امروز میخوام از تمام لحظه های با تو بودن صحبت کنم , لحظه های که با یادآوریشو...
30 خرداد 1392

احساس قشنگ

  سلام امیر علی جان امروز که مهمان دل تو هستم بیست ششمین روز از اسفندماه 91 است ، پسر گلم کم کم داریم روزهای پایانی سال 91 را پشت سر میگذاریم و به فصل بهار نزدیک میشویم، بوى بهارمی‌آید، بوى نوروزى پرشکوفه، هواى تازه ی این روزها و جوانه‌هاى روییده بر شاخه‌ها گواه رسیدن بهار است  بهار نغمه ی موزون باران است .  چقدر همه چیز ، زود می گذرد  و چقدر زود دیر می شود. امیر علی جان الان که در کنارم هستی ومن عاشقانه می خوانمت ، و با احساس قشنگی که نسبت به تو و  بابایی دارم  ، در این روزهایی که باید خداحافظی کنیم با سال 91  ، غصه ای ندارم وقتی دستانم در دستان توست و صدای ...
4 خرداد 1392

نوشته های یک مادر و پدر عاشق

  به همین سرعت بیست و هفت ماه از بودن پسر یکی یک دونه من گذشت.... بیست و هفت ماهی که با تمام سختی ها و مثل برق و باد گذشت و حسرت میخورم که چرا بیشتر ازشون استفاده نکردم.... دلم لک زده برای نوزادی امير علي جان و آروم بودنش و شیر دادن بهش.... عکسهاش رو که نگاه میکنم انگار ده سال پیش بوده.... زمان خیلی خیلی زود میگذره... و مسلما به همین سرعت هم بزرگتر خواهد شد و مدرسه خواهد رفت و .. و... و.. و دل من برای همین روزها هم تنگ خواهد شد که بتونم درآغوشش بگیرم و بدون دردسر تا میتونم ببوسمش و به خودم بچسبونمش... روزهایی که دیگه خبری از این آغوشها نیست... پس سعی میکنم همین روزها رو با تمام وجودم ببلعم و برای خودم و دلم حفظشون کنم.... روزهای دو تایی...
4 خرداد 1392
1